جدول جو
جدول جو

معنی مردم افکن - جستجوی لغت در جدول جو

مردم افکن
(خَ لَ اَ)
مردم کش. آدمکش. قهار. زورمند.
حذر ازپیروی نفس که در راه خدا
مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست.
سعدی.
به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردافکن
تصویر مردافکن
(پسرانه)
قوی، زورمند، آنکه مردان را به زمین می زند و شکست می دهد، نام یکی از بزرگان ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردافکن
تصویر مردافکن
آنکه مردان قوی را بر زمین می زند، قوی، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
(خَ پَ)
مردم افکن. قهار. قوی پنجه. غالب:
یکی بود مردانه و تیغزن
سوار سرافراز و مردم فکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کیا دَ / دِ)
کنایه از جنگی و مبارز. رزم دیده. رزم خواه. رزم ساز. رزم یوز. (آنندراج). غازی و مبارز. (ناظم الاطباء). رزمجو. رزمجوی. رزم آزموده. رزم آرا:
پسند آمدش گفت اینک سپاه
سواران رزم افکن و کینه خواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ کُ نَنْ دَ / دِ)
که مرد را به زمین افکند. که مرد را به خاک اندازد:
رایضان کرگان به زین آرند
گر چه توسن بوند و مردافکن.
فرخی (دیوان ص 324).
، پهلوان قوی پنجۀ دلیر که مردان را در نبرد شکست دهد:
تژاوم بود نام و مردافکنم
سر شیر جنگی ز تن برکنم.
فردوسی.
پسندآمد و گفت اینت سپاه
سواران مردافکن و رزمخواه.
فردوسی.
ز درگاه کاموس برخاست غو
که او بود مردافکن و پیشرو.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 821).
به لشکر چنین گفت قنطال روس
که مردافکنان را چه باک از عروس.
نظامی.
، که مرد را سست کند و از پا درآورد:
بفکن سپر چو تیغ برآهخت
غره مشو به لابۀ مردافکنش.
ناصرخسرو.
لیکن این نیست روا کز تو همی خواهد
این تن کاهل بی حاصل مردافکن.
ناصرخسرو.
- می مردافکن، بادۀ قوی و گیرنده، که می خواره را مست کند و از پا درآورد:
چنین که جام می لعل اوست مردافکن
در این زمانه کسی نیست مرد میدانش.
سلمان.
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا لختی برآسایم ز دنیا و شر و شورش.
حافظ.
در شیشۀ گردون نیست کیفیت چشم او
کاین بادۀ مردافکن مینای دگر دارد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرد افکنی
تصویر مرد افکنی
عمل مرد افکن قوی بودن پرزوری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پهلوانان را بر زمین زند و مغلوب کند پهلوان دلیر شجاع: عنان پیچ و گرد افکن و گرز دار چومن کس نبیند بگیتی سوار
فرهنگ لغت هوشیار
بسیارقوی، پرزور، زورمند، مرداوژن، گیرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد